ارشیاارشیا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

گل پسر

گل پسر

سلام به همه دوستای خوب وبلاگی .... بالاخره گل پسر ما آقا ارشیا هم به دنیا اومد ....و خدا رو شکر همه چیز هممون جور که خواستم پیش رفت.... خیلی زود میام و همه ماجرای به دنیا اومدن عزیز دلم رو مبی نویسم....یه کم سرم شلوغه ...میخوام مفصل شرح بدم .... از همه دوستانی که اومدن نظر دادن و واسم دعا کردن ممنونم... قعلا بای تا بعد..... ...
18 آذر 1392

ادامه ی ماجرا ...

سلام به گل پسر نازم آقا ارشیا و همه دوستای خوبم  ... . من و ارشیای قشنگم کماکان هر جا میریم با هم میریم واز هم جدا نیستیم .....راستی وقتی به دنیا بیاد فکر کنم دلم واسش تنگ بشه .... و اما ادامه ی ماجرای اون روز .... ا ون روز که تکونای پسره نازم کم شده بود من و بابا آرش خیلی نگران شدیم و به هیچ کس هم چیزی نگفتیم ...بعد از نماز مغرب لباس پوشیدم و قرار شد من برم مطب تا بابایی هم بعد از کار بیاد ماشینو برداره و مستقیم بیاد دنبالمون .... واقعاً اون روز آرش عجیب شده بود نگرانی از صداش میبارید و هر 5 دقیقه یه بار زنگ میزد خونه ...باورم نمی شد ..من،  داشتم اونو آروم میکردم .... وقتی رسیدم مطب و فش...
9 آذر 1392

بدون عنوان

سلام  به همه ی دوستای عزیزم... مخاطب این پست فقط شمایید ... راستش امروز روز سختیه واسم...آخه نی نیم از صبح تا حالا به نسبت روازای قبل خیلی کم تکون خورده و من خیلی نگرانشم ...تازه الان 2 روزه که وارد هفته چهل شدم و در حالیکه انتظار شروع درد رو میکشم وضعیت داره اینجوری پیش میره...آقا آرش بابای مهربون ارشیا هم سر کاره و غروب میاد خونه...اونم خیلیه تو فکره و هر چند دقیقه یه بار زنگ میزنه...راستش گاهی اوقات تکون میخوری ولی فقط حالت کش و قوس داره نه مثل همیشه تاب خوردن و لگد بارون کردن.... قراره اگه تا غروب همینطور پیش رفت که خدا نکنه ...با بابایی بریم پیش دکتر...چون دکتر این سری بهم گفت اگه تکون های بچه کم شد زود برم بیما...
5 آذر 1392

همه چیز عوض شد ...

    سلام به همه دوستای خوبه وبلاگیم و آقا ارشیای نازم .... همونطور که دیروز گفتم نوبت دکتر داشتم و با بابایی مهربون ساعت 5:30 رفتیم سمت مطب...و خودمون رو آماده کرده بودیم که بگه پسره گلتون زود میاد بغلتون . من هم حسابی به خونه رسیده بودم و همه ی وسایلمو آماده کرده بودم ....اما !!!! وقتی وارد اتاق شدم و وزن ، فشار خون و صدای قلب زندگیم چک شد رفتم واسه معاینه .که دکتر تشخیص زایمان طبیعی داد و من خوشحال شدم ولی گفت هنوز هیچکدوم از علائم زایمان رو نداری و بعید میدونم که تا یک هفته ی دیگه هم زایمان کنی...نمیدونی چقدر دلم گرفت ... فکر میکردم امروز فردا توی بغلمی عشقم ، قشنگم فرشته ی آسمونا .... ...
4 آذر 1392

لحظات شیرین انتظار

سلام .... فکر کنم دیگه چیزی نمونده ....بعد از یه سفر یه روز و نیمه به رامشیر و برگشتن زیر شکمم شروع کرده به درد گرفتن ....میگیره و ول میکنه .یه احساس سنگینی زیر شکمم میکنم .منتظریم عزیزم...منتظر اومدنت.دیشب ساک خودمو بستم و امروز من و بابایی رفتیم دفترچه مو تمدید کردم . نمیدونم قراره درد زیادی رو تحمل کنم یا نه فقط دوست دارم همین که به دنیا اومدی بغلت کنم. امروز نوبت دارم ...امروز نوع زایمانم مشخص میشه .هر چی خدا بخواد و به صلاح باشه می پذیرم ...و نمیخوام سخت بگیرم. دوستای خوبم به دعاتون احتیاج دارم. وااای پسر گلم نمیدونی با چه اشتیاقی انتظار اومدنتو میکشیم و لحظه های بودنتو تصور میکنیم.الانم داری توی دل مام...
3 آذر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به گل پسر می باشد